ددی ‌

ساخت وبلاگ
داشتم کتاب عشق ویرانگر رو میخوندم در مورد شخصیت های مختلف و اختلال شخصیتی مختلف نوشته ...کتاب جالبیه ، خوندنش می‌تونه برای همه مفید باشه اللخصوص برای خود من که یه بخشی از کارم تشخیص اینه که بیمارم نیاز به روانپزشک داره یا نه که ارجاعش بدم یا به روانپزشک آنکال جهت ویزیت بیمار اطلاع بدیم چون خیلی از بیمارا علی رغم اینکه بهشون میگیم حتما بعد از ترخیص به روانپزشک مراجعه کنید اصلا مراجعه نمیکنن .. من خودم ترجیح میدم بیمار تا زمانی که بستری هست با روانپزشک آشنا بشه و همونجا براش دارو تجویز بشه . گاهی هم اوضاع روانی و شخصیتی بعضی از بیمارا به قدری وخیم هست که احتمال میدم ممکنه همون شبی که من هستم حتی دست به خودکشی بزنند واسه همین تماس میگیرم به آنکال روان که یک دارو برای بیمار تجویز کنه که به صورت stat بگیره که اقلا تا صبح حالش خوب باشه و فردا ویزیت روان بشه ...با خوندن کتاب ذهنم رفت پیش جناب مدیر تولید که چقدر شخصیت ساده و روانی داره ! می دونید ؟! این آدم خیلی خودشه ! بی ریا ، خیلی راحت و روان ، اصلا شناختش سخت نیست ، اصلا شخصیتش ابعاد پیچیده ای نداره که بخوام لایه های پنهانی درونش رو کشف کنم یا عقده ای باشه عقده ها و گره های درونیش رو تحلیل کنم ! آرام و روان و ساکت و ساده و یک رو ! انقدر شخصیت ساده ای داره که اصلا برای شناختش واقعا نیاز به مشاور یا خوندن کتاب نداره !شوهر خاله ام میشناستش .. عکسش رو قبلا تو گوشیم دیده بود و دیشب بهم گفت که می‌شناسمش ، خیلی جا خوردم ! این فک و فامیل های ما کل شهر رو میشناسن ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:53

می دونید امروز چی روزمو ساخت ؟! اینکه انکال بودم و سرکار نرفتم که گزینه اول بود اما یه واکس براق کننده کفش خریدم ، نشستم باهاش کفشامو برق انداختم ... کتونیمو که میخواستم بندازم بره چون احساس میکردم کهنه شده مثل روز اول نوعه نووووو و براق و مشکی شد :-))))))یه واکس ۲۵ هزار تومنی روز منو ساخت ، به همین راحتی ! با اینکه کتونی نو دارم ، اما کتونی های قبلیم فک کنم با همین روش که نو نوار شدند بشه یه سال دیگه ازشون کار بکشم :-)))) گفتم اطلاع رسانی کنیم که همچین واکس های براق کننده کفش هست ، بخرید کفش هاتونو برق بندازید حالشو ببرید :-) + نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:53

با تمام خود شیفتگی و غرورش خیلی انتظار داشت بهش بگم برام خیلی مهمی و برام اهمیت داری ! براش مهم بود بگم من میخوامت و خودتو می‌خوام ... چقدر عصبی شد وقتی بهش گفتم برام اهمیتی نداری .. چقدر عصبی شد وقتی بهش گفتم اون حجم پختگی که انتظار داشتم من از شما ندیدم ! پشت همه خودشیفتگی و غرورش انگار یک کودک درونی داشت که دوست داشت بشنوه چقدر برای من مهمه و من خودشو می‌خوام !!!!! چندین بار تکرار کرد من کسی رو می‌خوام که زندگی کنه ، اخلاق های بد منو تحمل کنه ... احساس کردم خودش هم می دونه اخلاق زیاد جالبی ندارهمیون حرفاش گفت من دوست ندارم همسرم سرکار بره ، برای من تربیت درست بچه هام از همه چیز مهم تره دوس دارم همسرم سرکار نره و پایه زندگیم محکم باشه من به اندازه کافی هر آنچه بخواد براش تهیه میکنم .... اما تو یک ساعت من بارها قضاوت شدم .. کاری که هرگز نه رستمی با من کرد من جناب مدیر تولید ... شاید بعضی از قضاوت هاش هم درست بود اما قرار نیست هر چیزی رو که می‌دونی به روی طرف بیاری ! این نتیجه یک رابطه لانگ دیستنس دو ماه بود ! این نتیجه یک رابطه از راه دور دو ماه بود .. اگر حالم خوب نیست فقط به خاطر دوری و فاصله بود که من تو ذهنم تصورات خیلی خوبی ازش داشتم و یهو همه تصورات خوبم بعد دو ماه بهم ریخت ... روابط لانگ دیستنس بر پایه تصورات ما شکل میگیرن نه واقعیت ! اما جناب مدیر تولید بیخ گوش خودم بود ، تو یک هفته بارها می‌دیدمش و صحبت میکردیم و هر تصویری ازش تو ذهنم شکل می‌گرفت طبق واقعیت بود نه رویا پردازی های خودم ...بازم تاکید میکنم ، به رابطه های از راه دور تن ندید .. آدم فرصت کافی برای شناخت طرفش نداره ، مدام با رویا پردازی و تصورات خودش از اون شخص یه شخص ایده آل تو ذهنش میسازه و بعدها تو ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 15:05

فاضل یک شعر قشنگی داره که تهش میگه :من نمی مانم میان برزخ وصل و فراقباید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی ...این یک بیت شعر باعث شد بهش بگم یا امشب به تفاهم و توافق می‌رسیم که به درد هم میخوریم یا باید همه چیز تموم بشه !شعر رو سرچ کنید بخونید ، حوصله تایپ کردن همشو نداشتم .. خیلی قشنگه ... مخصوصا این یک بیت آخرش .+ از اینکه نظرات رو بدون پاسخ تایید میکنم معذرت می‌خوام ، همه رو میخونم اما هیچ پاسخی واقعا ندارم که بنویسم ... + نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 15:05

آدم یه پلک میزنه میشه آخر هفتهچشم رو هم میزنه میشه سی سالگیچشم رو هم میزنه میشه هفتاد سالگی ....عمیقأ از ته دلم میخواد ازدواج کنم و سریع تر به زندگیم سر و سامون بدم تا دیرتر نشده !واقعا خسته ام ... حتی از انتخاب آدم ها ، از پروسه شناختنشون خسته ام ... واقعا فکر میکنم اگر خاستگار اولم رو به هر دلیل رد کردم یا نشد من دیگه حوصله هیییییچ کس رو دیگه نخواهم داشت!خستگی شناخت آدما به تن من مونده ، روح منو ازار داده و بدتر از همه اینها خانواده مادریم که همش مشکلات رو برام یادآوری میکنند ...من هم به همه مشکلات آگاهم اما دلم میخواد چشامو ببندم و رها کنم !چندین سال قبل من همچین شرایطی داشتم و پا رو دلم گذاشتم و گفتم نمی‌خوام ... هجوم مشکلات بر من انقد زیاد بود که نخواستن و تن ندادن به ازدواج برام راحتتر بود اما بعدش سال ها طول کشید که تونستم دلم رو آروم کنم ... الان که بازم دلم گیر کرده و عقلم یه چیز دیگه میگه و خانواده مادریم مدام برام مشکلات رو یادآوری میکنن نه اینکه نا امید بشم ، فقط روح و روان منو خسته میکنن ..این بار تصمیم گرفتم اگر بیشتر از این شناختمش و وااااقعا خواستمش چشامو رو همه چی ببندم و برم پی خواسته دلم ... همون یه باری که من پا رو دلم گذاشتم بسه ! اگر هم احساس کردم به درد هم نمی‌خوریم دیگه کسی رو وارد زندگیم نکنم که اینجوری درگیر بشم ....خسته ام از جنگیدنسال هاست میجنگم ، گرچه در ابعاد دیگه ای از زندگیم بسیار موفق شدم و شرایط رو به بهبودی بوده و همیشه خدا کمک کرده اما من از خود جنگیدن خسته ام ... دلم میخواد رها کنم ، همه چیییییییییییییییییییز رو ...چند روزیست جناب مدیر تولید رو ندیدم ، دیگه باهاش برنمی‌گردم و سعی میکنم با تاکسی برگردم و کلا تایم برگشتنمم باهاش اوکی نیست ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:16

دیگه نمیتونم برم خونه عمه ام ...یکی از فامیل های دور شوهر عمه ام که یه دختر ۵۰ ساله اس دچار سرطان سینه شده و از امروز شیمی درمانیش شروع شده و پزشکش‌ و شیمی درمانیش هم اونجاست و خونه رو بهشون دادند که دیگه بنده خدا تو یک ماه شیمی درمانیش مدام رفت و آمد نکنه ...البته که من بخوام برم مشکلی نداره اما چون می‌دونم شیمی درمانی چه دوران سختیه و سیستم ایمنیش چقدر ضعیف میشه و چقدر مستعد مبتلا شدن به هر گونه بیماری و عفونت هست و منم بیمارستانم ممکنه حداقل ناقل یه ویروس سرماخوردگی ساده باشم و اون بنده خدا مریض بشه یا اینکه الان موهاش و مژه هاش و ابروهاش ریخته ممکنه معذب باشه یا بعد شیمی درمانی حال خوبی نداشته باشه ترجیح میدم که نرم خونه و برگردم خونه خودمون ...امشب داشتم با خاله ام صحبت میکردم که سرطان سینه چقدر تو نسل مادربزرگ های ما که ازدواج کردند و شیردهی مکرر داشتند کم بوده ... و به لحاظ پزشکی رابطه ای بین بارداری و شیردهی و احتمال مبتلا به سرطان رحم و تخمدان پستان وجود داره ... یعنی نسل های قبل ما که بارداری و شیردهی بیشتری داشتند شیوع این سرطان کمتر بوده و الان یه دختر ۵۰ ساله مبتلا به سرطان سینه اس .. البته نه اینکه هر کی بارداری و شیردهی داشته لزوما مبتلا نمیشه اما احتمال ابتلا به سرطان رحم و تخمدان و پستان کم میشه !امشب یه لحظه از ذهنم عبور کرد که ماها که نعمت سلامتی رو داریم و ازش غافلیم و همش درگیر جنگیدن واسه پول بیشتر ، درس ، کار ، حرف این و اون و مسائل چرت این دنیا هستیم یه عده دارن واسه سلامتیشون و اینکه بتونن فقط به زندگیشون ادامه بدن و یه نفس راحت بکشن دارن میجنگن و ما غرق در ...خدای بزرگ کمکش کنه این دوران سخت رو بگذرونه و سلامتیش برگرده ...چطور خدا دلش میاد همچین در ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:16

دست و پا گر بشکند با نسخه درمان می شود

چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود

ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی

دل شکسته باطنش از ریشه ویران می شود ...

+ نوشته شده در یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  | 

ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:16

امشب یلدا رو سرکار ، تو بیمارستان میگذرونم ::)

قرار شد فست فود سفارش بدیم ، میوه و تنقلات و این چیزا هم خواهد بود ...

بهتر از تو خونه موندن ، نه ؟!

مهم اینه که خوش بگذره که مطمئنم خوش میگذره :-)

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  | 

ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:30

دیشب خوب بود :-) یه میز یلدایی چیدیم و پیتزا از بیرون سفارش دادیم ... وقتی پیتزا رو آوردن دم اورژانس من رفتم تحویل بگیرم اقاه بهم گفت واقعا غذای بیمارستان انقد افتضاح شده ؟! گفتم نه اتفاقا امشب جوجه بود اونم خوردیم الانم هوس پیتزا کردیم واسه میزی که چیدیم :-))))تا ۱۲ بیدار بودم به پرستارا که گلناز و نرگس بودند میگفتم امشب من کیس شکم حادتون خواهم بودم که اورژانسی باید منو بفرستید اتاق عمل :-)))) یعنی به حدی قر و قاطی و زیاد همه چی خورده بودم که واقعا کیس شکم حاد شدن رو شاخم بود ...دیگه ساعت ۱۲ که شد گفتم من میرم می‌خوابم که گلناز می‌گفت نرو تازه می‌خوایم بازی کنیم و انار بخوریم و این صحبتا .. اما انقد خسته بودم که اهمیتی ندادم رفتم گرفتم خوابیدم تا حدود ساعت ۴ که بیدار شدم و دیدم همچنان نشستن دارن تعریف می‌کنن ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:30

نوشته بود که سی سالگی مثل ساعت ۳ بعدظهر میمونه واسه یه سری کارا زوده ، واسه یه سری کارا دیر ....اصلا حقیقته محضه ! همیشه تو ذهنم میسنجم‌ که این کار رو بکنم ؟! بعد میگم نه دیگه دیر شده سی ساله ام شده بهتره یه مسیر دیگه انتخاب کنم .. واسه یه سری کارهام که میگم هنوز سی سالمه وقت زیاده ! زوده ! شاید بحران سی سالگی که میگن همینه ... عین ساعت ۳ بعدظهر که میگی دیره دیگه واسه این کار ، بمونه فردا ... ولی اگه هدفت مثلا قدم زدن تو یه عصر دلپذیر باشه ، خوردن یه شام لذیذ تو یه رستوران میگی هنوز کوووو تا شب ، وقت هست ! + نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:30